اشعار زیبا و خفن


اشعار زیبا و خفن

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست

اشعار زیبا و خفن

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

اشعار زیبا و خفن

در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

اشعار زیبا و خفن

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست

اشعار زیبا و خفن

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست

اشعار زیبا و خفن

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

اشعار زیبا و خفن

چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست

اشعار زیبا و خفن

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

اشعار زیبا و خفن

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست

اشعار زیبا و خفن

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
اشعار زیبا و خفن